محل تبلیغات شما






رمان معشوقه جاسوس پارت 50


#رادمان

باز با غیر فعال شدنش با عصبانیت تش دادم و اینور و اونور رفتم.
– به جون هر کی دوست داری وصل شو لعنتی.
– قربان؟
با صدای افشین سر بلند کردم.
به طرفی اشاره کرد.
– یه نوری می‌بینیم.
رد اشارش‌و گرفتم که دیدم درست میگه.
– بریم ببینیم چیه.
با احتیاط به اون سمت رفتم.
به قسمتی رسیدیم که تراکم درخت‌ها کمتر بود.
با دیدن کلبه‌ای لا به لای درخت‌ها وایسادم.
دو تا مرد دم درش داشتند حرف می‌زدند.
کمی به جلو رفتم و دستم‌و به کلتم گرفتم.
یکیشون به داخل رفت و در رو بست، اون یکی هم چرخید و به طرفی قدم برداشت.
– آدم الیور نیست قربان؟
اخم‌هام شدید به هم گره خوردند و نگاه دقیقی بهش انداختم.
– درسته قربان فکر کنم دنه.
نگاه اخم‌آلودی به افشین انداختم.
– مطمئنی؟
بهم نگاه کرد.
– کاملا.
نگاهم‌و چرخوندم که دیگه از دیدم خارج شد.
اینجاها چی‌کار می‌کنه؟
یه قدم به جلو رفتم که یه دفعه صدای گوشیم بلند شد.
سریع بهش نگاه کردم که دیدم ردیاب فعال شده و دقیقا به رو به روم راهنمایی می‌کنه.
نگاه پر استرسی به کلبه انداختم و گفتم: آرام!
سریع گوشی‌و توی جیبم گذاشتم و به سمت کلبه دویدم.
بهش که رسیدم بلافاصله محکم در زدم، جوری که در به خوبی لرزید.
اگه آدم الیور اینجا اومده نکنه فهمیده… نکنه اون چیزی که توی فکرمه درست باشه؟
حس کردم پرده‌ی پنجره ت خورد که سریع بهش نگاه کردم.
افشین: چی شده قربان؟
تا اومدم بازم در بزنم به سرعت باز شد و تا به خودم بیام یکی خودش‌و توی بغلم انداخت که خشکم زد.
یه شال روی سرش بود و نمی‌تونستم بفهمم کیه و فقط یه حدس کوچیک می‌زدم.
با دیدن مهرداد و اون پلیسه یقین پیدا کردم که خود آرامه.
تند از خودم جداش کردم که با دیدنش نم اشک چشم‌هام‌و خیس کرد.
لبخندی زد و سرش‌و کمی کج کرد.
– سلام پررو.
بغض سنگینی گلوم‌و فشرد و تک تک صحنه‌ی اون روز نحس‌ جلوی چشم‌هام رژه رفت‌.
دست‌هام‌و از روی بازوش تا صورتش سوق دادم و با بغض گفتم: آرام؟
دست‌هاش‌و روی دستکش‌های انگشتی چرم توی دستم گذاشت و خندید.
– دیگه با خودت گفتی آرام مرد نه؟
قطره‌ای اشک روی گونم چکید که تند و پر بغض گفتم: خفه شو بیا بغلم‌.
و بلافاصله محکم بغلش کردم و چشم‌های پر از اشکم‌و بستم.
خندید و به کمرم زد.
صدای مهرداد بلند شد.
– بیا عقب آرام.
اما نه من توجهی کردم و نه اون.
می‌خواستم اونقدر توی بغلم فشارش بدم تا توی خودم حل بشه و دیگه نتونه دور بشه و اینطوری دقم بده.
نمی‌دونستم شال مزاحمی که نمی‌ذاشت عطر موهاش‌و بو بکشم روی سرش چی‌کار می‌کرد.
خواستم از سرش بکشم ولی سریع مچم‌و گرفت.
بازم اعتراض مهرداد بلند شد.
– آرام؟
آروم ازم جدا شد و من‌و تو حسرت لمس موهاش گذاشت.
لبخندی زد و دستم‌و کشید و به داخل آوردم.
بی‌حرف خیره و با دلتنگی نگاهش می‌کردم.
نمی‌دونم چرا وجودم از دیدنش سیر نمی‌شد و هر لحظه بیشتر دیدنش‌و می‌طلبید.
افشین به داخل اومد و آرام در رو بست‌.
– دیگه شبه، همگی فردا برمی‌گردیم شهر.
بازم نم اشک چشم‌هام‌و پر کرد.
– داشتم دق می‌کردم‌.
لبخند از لبش پر کشید.
– یه لحظه هم قبول نکردم از دست دادمت.
برق اشک توی چشم‌هام درخشید و لبخند کم رنگی زد.
دستم‌و به مژه‌های بلند و کم پشتش کشیدم.
– حتی دلم واسه مژه‌هاتم تنگ شده بود.
بازم خودش‌و توی بغلم انداخت که بغلش کردم و روی سرش‌و طولانی بوسیدم.
یه دفعه به عقب کشیده شد که با دیدن مهرداد نفس پر حرصی کشیدم.
آرام با اخم گفت: عه بابا!
نگاه تیزی بهش انداخت که اخم‌هام به هم گره خوردند.
– بسه هر چی رفع دلتنگی کردی، بگیر بشین همه‌ چی‌و واسم تعریف کن، اینکه چی شده و قراره چی بشه، بشین که واست بگم چه بلایی سر مامانت اومده.
ترس نگاه آرام‌و پر کرد و تند گفت: مامان چی شده؟
مهرداد به من نگاه کرد.
– جاوید چیزی نگفت؟
کلافه دستی به ته ریشم کشیدم و با کمی مکث گفتم: هیچی، انکار می‌کنه، میگه دنبال دردسر نیست حتما کار یکی دیگه‌ست.
آرام نگاهش‌و بینمون چرخوند و با چشم‌های گرد شده از ترس گفت: چی شده؟ جاوید با مامانم چی‌کار کرده؟
مهرداد چرخید و دست‌هاش‌و توی موهاش فرو کرد.
– حمید نظرت چیه؟
– حتی اگه یه درصدم احتمال بدیم کار جاوید نیست کار کی دیگه می‌تونه باشه؟
با اخم به زمین نگاه کردم.
کسی به ذهنم نمی‌رسید که بعد از این همه سال بخواد کاری با بابا داشته باشه.
یه دفعه آرام گفت: لادن؟
سریع نگاهم‌و بالا آوردم.
– امکان نداره!


اخیش خیالم راحت شد رادمان ارام پیدا کرد هورا



اجی مریم نویسنده گفت رمان به زودی تموم میشه





نظرات دوستان در مورد فصل 4 استاد دانشجو

خلاصه جلد دوم رمان فروشی نیست

سریال برای عشقم جان میدهم

– ,یه ,توی ,آرام ,مهرداد ,اون ,کرد – ,و به ,و با ,نگاه کردم ,کردم که ,رمان معشوقه جاسوس

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

mechanical engineering آموزشگاه فنی و حرفه ای طلا و جواهرسازی کوروش کرمان masiherasti prodmenttelti sethebudi mauvociwork wacurtico شیمی و بیولوژی گفتمان جهانی مهدویت عاشقانه های یک مجنون