رمان معشوقه جاسوس پارت 274
همون طور که حواسم به خیابون بود گوشی و روشن کردم.
اما اثر انگشت می خواست.
نفس کلافه ای کشیدم.
_ رادمان؟
خمار لب زد: هوم؟
گوشی و به سمتش گرفتم.
_ اثر انگشتت و می خواد.
سرش و بالا آورد که نیم نگاهی بهش انداختم.
_ انگشتم و می خوای؟
خندید.
_ واسه کجات هات من؟
نفس عمیق و پر حرصی کشیدم.
آخرش مجبور شدم کنار خیابون نگه دارم.
پرتش کردم روی اون صندلی و انگشت اشارش و گرفتم.
پشت کوشی روی جای گاهش گذاشتمش اما قبل از اینکه باز بشه هلم داد که به در خوردم.
انگار دود از سرم بلند می شد.
خواستم بشینم اما خودش و روم انداخت که نفس تو سینم حبس شد.
با لکنت گفتم: چی.چی کار می کنی؟
فکم و گرفت.
_ چرا نمی رسیم؟
دستش و به شدت جدا کردم و با تندی گفتم: هنوز راه افتادیم که برسیم؟ برو بشین سر جات وگرنه هیچوقت نمی رسیم.
اشارش و جلوی چشم هام ت داد.
_ اینطوری که حرف میزنی دوست دارم دهنت و بدوزم.
چشم هام و بستم و سعی کردم خودم و آروم کنم.
_ از روم بلند شو لطفا مگه نمی خوای بریم جایی که تنها باشیم؟
خندید.
_ تو هم دوست داری نه؟
با همون حالت گفتم: وقتی رسیدیم می فهمی حالا هم بلند شو.
برای دومین بار دستش هرز پرید که اینبار طاقت نیاوردم و داد زدم: میگم بلند شو.
اخم هاش به هم گره خوردند و تا اومد حرفی بزنه صدای گوشیش مانعش شد.
تا خواست از دستم چنگ بزنه گفتم: صدای آهنگ بلند شو عوضش کنم یه چیزی بذارم که حالمون و خوب کنه. باشه؟
_ اول یه بوس بده.
لعنت بر شیطون.
بوسه ای به لبش زدم.
_ حالا هم بلند شو.
خیره بهم بلند شد که با یه نفس عمیق هوا رو بلعیدم.
به کمک فرمون بلند شدم و به گوشی نگاهی انداختم.
از اینکه دنیل بود انگار دنیا رو بهم دادند.
سریع ماشین و خاموش کردم سوئیچ و برداشتم و بعد از بیرون اومدن درا رو قفل کردم و جواب دادم.
_ الو سلام آرامم.
صداش با کمی تاخیر به گوشم رسید.
_ سلام رادمان کجاست؟
به شیشه ماشین کوبیده شد و صداش و شنیدم.
_ آرام؟
پشت بهش وایسادم.
_ رادمان حسابی مست کرده حالش خیلی خرابه مجبورم کرده ببرمش هتل تو رو خدا زودتر از ما اونجا باش.
با عجله گفت: باشه باشه الان راه میوفتم.
نفس آسوده ای کشیدم.
_ ممنون.
این و گفتم و قطع کردم.
نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم: خدایا در پناه خودت.
در رو باز کردم و نشستم اما با دادی که زد چشم هام گرد شدند.
_ چی کار می کردی؟
اخم هام و توی هم کشیدم و همین طور که ماشین و روشن می کردم زیر لب گفتم: شانس آوردی مستی و اینکارا رو می کنی وگرنه داشتم برات.
تم داد.
_ با توعم؟
دندون هام و روی هم فشار دادم و خیلی سعی کردم آروم بگم: بیا سرت و بذار روی شونم تا هتل سکوت کن.
انگار از خداش بود که دیگه خفه شد و سرش و روی شونم گذاشت و دست هاش و دورم حلقه کرد.
نفسم و با شدت بیرون فرستادم.
چند ثانیه بعد صداش و زیر گوشم شنیدم.
_ آرام؟
_ بگو.
_ واقعا دوسم داری؟
گره ی اخمم از هم باز شد.
_ معلومه که دارم.
گونم که بوسید بر خلاف چند ثانیه قبل که دوست داشتم تیکه تیکش کنم دلم ضعف رفت براش.
وقتی مست می کنه جنی می شه.
_ می شه بریم جایی که دیگه کسی کار به کارمون نداشته باشه؟ دوست دارم تو لباس عروس کنار خودم ببینمت.
لبخندی روی لبم نشست و نم اشک چشم هام و تر کرد.
گرمی دستش روی شکمم نشست.
_ حامله بشی منم نذارم کار کنی و بگم فقط باید به بچمون برسی.
صداش ضعیف تر شد.
_ با بچه هامون بریم پارک خوشحال باشیم اونم بدون هیچ طوفانی.
و از این به بعد صداش هر لحظه ضعیف تر شد.
_ خیلی دوست دارم آرام خیلی زیاد اونقدری که
ادامش و زمزمه وار گفت و بعد از اون دیگه صدایی ازش بلند نشد.
قطره ی اشک لجوجی روی گونم چکید که با پشت دستم پاکش کردم.
دستم و عقب بردم و روی گونش گذاشتم و کوتاه موهاش و بوسیدم.
آروم لب زدم: منم خیلی دوست دارم.
**********
توی پارکینگ هتل پارک کردم.
خیلی آروم از خودم جداش کردم و به صندلی تکیش دادم.
تموم این یک ساعت خواب بود و آخ که چقدر صدای نفس هاش زیر گوشم لذت بخش و شنیدنی بود.
از ماشین پیاده شدم و در طرفش و باز کردم.
_ آرام خانم؟
با صدای دنیل به عقب چرخیدم.
تند به سمتم میومد.
_ سلام.
نگاهی به داخل ماشین انداخت.
_ سلام حالش خوبه؟
_ آره خوابش برده.
نفسش و بیرون فرستاد.
_ شانس آوردی خواب رفته این دیگه وقتی بیدار بشه یه کم ردیفه و بعدشم طبق عادت همیشگیش بعد مست کردن میره حموم و کاملا ردیف میشه.
با نگاه کوتاهی به رادمان گفتم: وقتی مست می کرد بعدش چی کار می کرد؟
مسخره خندید.
_ مطمئن باش اصلا نمی خوای بدونی.
جدی بهش نگاه کردم که سرفه ی مصلحتی کرد.
_ خب.سه بار تو طول عمرش اینجوری مست کرده که هر سه بارشم هم زمان دو نفر رو برده توی تختش.
لبخند پر حرصی زدم.
_ این وقت ها اشتهاش زیاد می شه.
کوتاه خندید و موهای پس سرش و لمس کرد.
_ چی بگم.
درباره این سایت