محل تبلیغات شما



رمان معشوقه ی جاسوس پارت 308


پوفی کشیدم و خیره به چرخ و فلک  به اون سمت رفتم.

بهش که نزدیک تر شدم تازه فهمیدم یه پارچه ی نسبتا بزرگ از نصفش به پایین اومده و اشکال روش تابیده می شند.

چشم هام از تعجب کم مونده بود از حدقه در بزنه.

یعنی چی آخه؟ مگه مردم نمی خوان سوار بشن؟ خب اگه نمی خواستید بلیطش و نمی فروختید  چرا پارچه کشیدید؟ کی همچین پارچه ی بزرگی و خریده وصل کرده بهش .جلل خالق مردم چه کارایی می کننا دیوونند.

عده ای اطراف وایساده بودند و داشتند اشکال روی پارچه رو می دیدند.

یه کم دور ازش وایسادم تا واضح تر بتونم تماشا کنم.

صدای آهنگ لایتی هم به گوشم می رسید.

یه دفعه دیگه نوری روی پارچه تابیده نشد.

فکر کردم تموم شد و خواستم گوشه ای وایسم تا رایان  برسه اما بازم شروع شد که این دفعه نوشته هایی پابند موندنم کردند نوشته هایی که به طور عجیبی فارسی بودند و تیکه تیکه اسلاید می شدند.

* عذاب کشیدی.تحقیر شدی.دلتنگ خانوادت شدی. اما با همه ی این درد و و رنج هایی که بهت دادم بازم عاشقم شدی و واسه درست شدنم جنگیدیتنهام نذاشتی.

دو دستم و روی قلبم گذاشتم.

نمی دونم چرا بیشتر تپش گرفته بود.

اون نوشته هایی که می دیدم اونقدر به من نزدیک بودند که فکر می کردم خطاب به من داره گفته می شه.

* از بین تموم کسایی که توی عمارت بودند شاید واسه این تنها عاشق تو  شدم که بر خلاف همه می خواستی  رحم و مهربونی و یادم بیاری و از درد و رنج گذشتم بکشیم بیرون شاید واسه این عاشقت شدم چون فقط تو خوبی  درونم می دیدی و درکم می کردی تو اولین کسی بودی که در برابرش کوتا میومدم و نمی خواستم تنبیهش کنم.

حالا درست حسابی نمی تونستم نفس بکشم.

هراسون نگاهم و به دنبال رایان چرخوندم.

اینا یعنی چی؟ یعنی چی خدا؟

با دستی که بی دلیل خفیف می لرزید گوشیم و برداشتم و به رایان زنگ زدم.

اونقدر بوق خورد تا خودش قطع شد.

نگاه پر اشکم و بازم به چرخ و فلک دوختم.

* اگه تو نبودی هیچوقت مامانم و پیدا نمی کردم اگه نبودی اون زندگی سرد و بی رحمم هنوزم ادامه داشت تو  من و ساختی نفس.

دو دستم روی دهنم نشست و بغض عجیبی تو گلوم سنگینی کرد.

نگاهم و چرخوندم و با بغض داد زدم : رایان؟

نگاه هر کی دورم بود به سمتم چرخید.

به دنبال پروژکتوری که کلمات و روی پارچه می تابودند دور خودم چرخیدم و بغض کرده داد زدم: رایان؟ کجایی؟ رایان؟

به سمت چرخ و فلک دویدم.


*****************

آقا یعنی چی خواستگاریش ماند برای پارت فردا ای بابا




نظرات دوستان در مورد فصل 4 استاد دانشجو

خلاصه جلد دوم رمان فروشی نیست

سریال برای عشقم جان میدهم

نمی ,پارچه ,ی ,روی ,هایی ,یعنی ,هایی که ,نوشته هایی ,یعنی چی ,روی پارچه ,چرخ و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

tomonpera فروشگاه عطریجات ثبت شرکت خاص - ثبت ارزان شرکت فروش عمده محصولات سلولزی بهداشتی موشی چت | چت روم موشی | chatroommoshi scarchuckkeni James's notes gratpofeadick مطالب اموزنده در مورد زندگی و اطرف اسلام دین جاودانگی