رمان معشوقه ی جاسوس پارت 306
هردومون هم زمان باهم دندونهامونو روی هم فشار دادیم.
– خوب معلومه که دوتاتون داداشید.
آرام از جاش بلند شد.
– بریم جایی که این دوتا نباشند صبحونه بخوریم خواهری.
– بری آبجی جونم.
بعدم لگدی به رایان زدم و به سمت آشپزخونه رفتیم.
دستهامونو که شستیم روی صندلیهای تک پایهی پشت اپن نشستیم و هرکدوم یه بشقاب برداشتیم.
نونو از اون طرف برداشت و وسطمون گذاشت.
– بخور جون بگیری خواهری هر چی فنه بتونیم روشون پیاده کنیم یه کم ادب بشند.
خندیدم و یه لقمه گرفتم.
رادمان دستشو محکم توی دستش رایان گذاشت و بلند شد.
– امروز ولنتاینه آرام جون، یه کم مواظب باش.
آرام یه لقمه گرفت.
– تو فقط جرئت کن چیزی واسم نخری رادمان جون، اون وقت باید با عزرائیل سلام و علیک کنی؛ تازشم عمو ایمانم خیلی رو من حساسه بفهمه کاری کردی که من ناراحت شدم دمار از روزگارت درمیاره تازشم…
رادمان سریع دستهاشو بالا گرفت.
– باشه باشه این حجم از تهدید رو روسیه هم بر علیه فرانسه نکرده بود!
هردوشون آرنجهاشونو روی میز گذاشتند.
رادمان: اما خانمم اینجا جای صبحونه خوردن نیست باید بشینی کنارم یه چیزی از گلوم پایین بره.
لقمهای درست کردم و رو به روی رایان گرفتم که خیره به چشمهام با لبخند عمیقی لقمه رو توی دهنش برد.
آرام: پس همهی اینها رو ببر توی هال.
رادمان بشقاب خودش و آرامو برداشت.
بلند شدم و خواستم بشقابها رو بردارم اما رایان زودتر برش داشت که لبخندی روی لبم نشست.
– برو بذارشون بعد دستاتو بشور.
دور میز مبل نشستیم.
رادمان: بیاین فضا رو با یه آهنگ رمانتیک کنیم.
بعدم گوشیشو از روی مبل برداشت.
آرام لقمهای واسش گرفت و توی دهنش گذاشت.
نگاهی به رایان انداختم.
– میگما نمیخوای بری صورتتو بشوری؟
سری بالا انداخت.
– با عشق اینا رو روی صورتم کشیدی دلم نمیاد.
با خنده بازومو بهش کوبیدم.
– دیوونه!
خندید.
با بخش شدت آهنگ if you wana سری ت دادم و بعد از قورت دادن لقمم گفتم: یعنی عاشق این آهنگم، از وقتی عاشق شدم متنای این اهنگ خیلی واسم معنی پیدا کردند.
آرام: اصلا یه ریتم خیلی آرام بخشی داره.
یه لقمه گرفتم.
با خنده ادامه داد: یادته مثل دیوونهها نشسته بودیم ترجمش میکردیم بعد یادمون اومد توی گوگل اگه یه سرچ بزنیم ترجمهی متن این آهنگ واسمون میاره.
با دهن پر خندیدم و سری ت دادم.
رادمان: امشب بریم خیابون گردی جاهای دیدنیو ببینیم بعد بریم کافه.
رایان سری بالا انداخت.
– نه، میریم شهربازی اونم جایی که من میگم.
رادمان: چرا؟
رایان خیره نگاهش کرد اما حرفی نزد که رادمان با چشمهای ریز شده بهش چشم دوخت.
سردرگم نگاهم بینشون چرخید.
یه دفعه رادمان لبخند عمیقی زد و کشیده گفت: اوکی، حله داداش.
مشکوک گفتم: چه خبره؟
رایان لقمهای توی دهنش گذاشت.
– هیچی خانمم داشتم با نگاهم راضیش میکردم بریم شهربازی.
یه مقدارم قانع شدم.
– راستشو…
رادمان: صبحونمون سرد شد یخ زد، آهنگم داره تموم میشه بخورید قبل از اینکه دیوارای محترم بیاین یه کم عشق کنیم.
آرام با ابروهای بالا رفته گفت: دیوارا؟
– آره درست مثل دیوار میمونند، بینمون میان تا به هم نزدیک نشیم.
زد توی سرش.
– خیر سرم خواستگاری کردم ازت اما وضع همونه.
خندیدیم.
آرام دستشو گرفت و بوسهای بهش زد.
– اینقدر حرص نخور زود موهات سفید میشه.
رو به رایان گفتم: شهربازی خز شد، کپنشو رادمان تموم کرد.
یه تای ابروشو بالا انداخت.
– کی گفته منم میخوام کار رادمانو بکنم؟ اگه میگم بریم اونجا چون خبر دارم ولنتاین که میشه بعضی از وسیلههاش نیمبها میشند، یه ساعتی میریم اونجا بعد میریم کافه یا رستوران یه چیزی میخوریم و کادوهامونو میدیم.
کاملا پنچر شدم.
رادمان: آره بابا خوبه، ولنتاینم مثل روزای دیگه.
با قیافهی آویزون نگاه ازش گرفتم و به خوردنم ادامه دادم.
تقصیر خودمه؛ خودم گفتم تا درمان نشدی حق نداری بیای خواستگاریم، وگرنه امشب مطمئن بودم یه سوپرایز بزرگی تو سر داشت.
نفس پر حسرتی کشیدم.
نفس دیوونه؛ چرا این شرطو واسش گذاشتی آخه؟
– خوب معلومه که دوتاتون داداشید.
آرام از جاش بلند شد.
– بریم جایی که این دوتا نباشند صبحونه بخوریم خواهری.
– بری آبجی جونم.
بعدم لگدی به رایان زدم و به سمت آشپزخونه رفتیم.
دستهامونو که شستیم روی صندلیهای تک پایهی پشت اپن نشستیم و هرکدوم یه بشقاب برداشتیم.
نونو از اون طرف برداشت و وسطمون گذاشت.
– بخور جون بگیری خواهری هر چی فنه بتونیم روشون پیاده کنیم یه کم ادب بشند.
خندیدم و یه لقمه گرفتم.
رادمان دستشو محکم توی دستش رایان گذاشت و بلند شد.
– امروز ولنتاینه آرام جون، یه کم مواظب باش.
آرام یه لقمه گرفت.
– تو فقط جرئت کن چیزی واسم نخری رادمان جون، اون وقت باید با عزرائیل سلام و علیک کنی؛ تازشم عمو ایمانم خیلی رو من حساسه بفهمه کاری کردی که من ناراحت شدم دمار از روزگارت درمیاره تازشم…
رادمان سریع دستهاشو بالا گرفت.
– باشه باشه این حجم از تهدید رو روسیه هم بر علیه فرانسه نکرده بود!
هردوشون آرنجهاشونو روی میز گذاشتند.
رادمان: اما خانمم اینجا جای صبحونه خوردن نیست باید بشینی کنارم یه چیزی از گلوم پایین بره.
لقمهای درست کردم و رو به روی رایان گرفتم که خیره به چشمهام با لبخند عمیقی لقمه رو توی دهنش برد.
آرام: پس همهی اینها رو ببر توی هال.
رادمان بشقاب خودش و آرامو برداشت.
بلند شدم و خواستم بشقابها رو بردارم اما رایان زودتر برش داشت که لبخندی روی لبم نشست.
– برو بذارشون بعد دستاتو بشور.
دور میز مبل نشستیم.
رادمان: بیاین فضا رو با یه آهنگ رمانتیک کنیم.
بعدم گوشیشو از روی مبل برداشت.
آرام لقمهای واسش گرفت و توی دهنش گذاشت.
نگاهی به رایان انداختم.
– میگما نمیخوای بری صورتتو بشوری؟
سری بالا انداخت.
– با عشق اینا رو روی صورتم کشیدی دلم نمیاد.
با خنده بازومو بهش کوبیدم.
– دیوونه!
خندید.
با بخش شدت آهنگ if you wana سری ت دادم و بعد از قورت دادن لقمم گفتم: یعنی عاشق این آهنگم، از وقتی عاشق شدم متنای این اهنگ خیلی واسم معنی پیدا کردند.
آرام: اصلا یه ریتم خیلی آرام بخشی داره.
یه لقمه گرفتم.
با خنده ادامه داد: یادته مثل دیوونهها نشسته بودیم ترجمش میکردیم بعد یادمون اومد توی گوگل اگه یه سرچ بزنیم ترجمهی متن این آهنگ واسمون میاره.
با دهن پر خندیدم و سری ت دادم.
رادمان: امشب بریم خیابون گردی جاهای دیدنیو ببینیم بعد بریم کافه.
رایان سری بالا انداخت.
– نه، میریم شهربازی اونم جایی که من میگم.
رادمان: چرا؟
رایان خیره نگاهش کرد اما حرفی نزد که رادمان با چشمهای ریز شده بهش چشم دوخت.
سردرگم نگاهم بینشون چرخید.
یه دفعه رادمان لبخند عمیقی زد و کشیده گفت: اوکی، حله داداش.
مشکوک گفتم: چه خبره؟
رایان لقمهای توی دهنش گذاشت.
– هیچی خانمم داشتم با نگاهم راضیش میکردم بریم شهربازی.
یه مقدارم قانع شدم.
– راستشو…
رادمان: صبحونمون سرد شد یخ زد، آهنگم داره تموم میشه بخورید قبل از اینکه دیوارای محترم بیاین یه کم عشق کنیم.
آرام با ابروهای بالا رفته گفت: دیوارا؟
– آره درست مثل دیوار میمونند، بینمون میان تا به هم نزدیک نشیم.
زد توی سرش.
– خیر سرم خواستگاری کردم ازت اما وضع همونه.
خندیدیم.
آرام دستشو گرفت و بوسهای بهش زد.
– اینقدر حرص نخور زود موهات سفید میشه.
رو به رایان گفتم: شهربازی خز شد، کپنشو رادمان تموم کرد.
یه تای ابروشو بالا انداخت.
– کی گفته منم میخوام کار رادمانو بکنم؟ اگه میگم بریم اونجا چون خبر دارم ولنتاین که میشه بعضی از وسیلههاش نیمبها میشند، یه ساعتی میریم اونجا بعد میریم کافه یا رستوران یه چیزی میخوریم و کادوهامونو میدیم.
کاملا پنچر شدم.
رادمان: آره بابا خوبه، ولنتاینم مثل روزای دیگه.
با قیافهی آویزون نگاه ازش گرفتم و به خوردنم ادامه دادم.
تقصیر خودمه؛ خودم گفتم تا درمان نشدی حق نداری بیای خواستگاریم، وگرنه امشب مطمئن بودم یه سوپرایز بزرگی تو سر داشت.
نفس پر حسرتی کشیدم.
نفس دیوونه؛ چرا این شرطو واسش گذاشتی آخه؟
***************
آخه چرا مهرداد اینقدر رادمان اذیت میکنه گناه داله تفلک میگه خیر سرم خواستگاری کردم ولی وعض همونه مهردا خیلی بیشعور
ووی یعنی رایان میخواد چطوری از نفس خواستگاری کنه تو شهر بازی؟؟
اخی نفس فکر میکنه رایان کادو ولنتاین نمیده
درباره این سایت